شُنبهٔ کوچکِ ما، درد و داغ کم ندیده، من برای نوشتن از داغهای صدسال اخیر، کمترم و کوچکتر. نه شانههای نحیف من تاب این همه تلخی داشته است و نه نامم نزد هیچ مامور سجلّی ثبت شده بوده است. اما آنقدر شنیده و دیدهام از اینکه؛ -مِلِیکهها روح و جنازهٔ آخوند زالی بردن آسمو. -مردم […]
شُنبهٔ کوچکِ ما، درد و داغ کم ندیده، من برای نوشتن از داغهای صدسال اخیر، کمترم و کوچکتر. نه شانههای نحیف من تاب این همه تلخی داشته است و نه نامم نزد هیچ مامور سجلّی ثبت شده بوده است.
اما آنقدر شنیده و دیدهام از اینکه؛
-مِلِیکهها روح و جنازهٔ آخوند زالی بردن آسمو.
-مردم سُهروز و سُهشوو، فانوسی روشن نکردن سی گپتر ولات.
-کل مردم ولات سوختند برای خونواده همیشه زائر «حاجحسین اکخوان».
-که دیدم و شنیدم از برگبرگ شدن کتاب زندگیِ کلی خاطرهساز و همولاتی و رفیق.
-که کاش نبودم و نمیدیدم بیستِ فرودینِ سیاهِ ۹۲.
و هی داغ پشتِ داغِ چهلتا جوان دیدم و حجلهٔ بیعروسِ آنها و مادرانی که وِرار کردند تا رفتند.
خیلی ترسیدهام و افتادهام و تمرین برخواستن کردهام. خیلی.
اما بیشتر از هر وقت دیگری میترسم از اینروزهای سیاهِ شهر .
که طومار یاری نوشتیم و التماس کردیم و کسی دِرِنگِشتی نکرد.
که همهٔ شهرها راه ورود غریبه بستند و ما پذیرایی کردیم از هرچه قمی و کازرونی و شمالی و اصفهانی و… .
و حالا باید هی بنشینیم و نظاره کنیم سوختن و لرزیدن تن عزیزانمان برای « *کرونا* ».
که هنوز از درب درمانگاه بیرون نیامدهای و همهٔ شهر باخبرند از ابتلای تو.
و هنوز جرات نداری از «دری به دریغا»ی این دستور و قاعده بگویی.
کاکا جان، دایا جان، شما را به جد «بیخِیجه» و «بیشَهرو» مراقب سلامتی خودتان و خانوادههایتان باشید.
بترسیم از روز سیاه دیگر و داغی بزرگتر از دیروزیها.
Sunday, 22 December , 2024